نویسنده : آرزو فیضی کاربر انجمن نگاه دانلود

ژانر رمان:عاشقانه

رمان
مقدمه:
میخواهم مرور کنم زنه در آیینه را
زنی خسته از بازی زمانه را
میخواهم خلاص کنم زنه اسیر را
زنی به زنجیر کشیده در اسارت یار را
میخواهم رها کنم روح سختی کشیده را
خلاص شوم از شر جسم خاکی
خلاصه:
میخواهم از زنی بگم که همیشه دنیا برعکس تصوراتش چرخید …دختر قصه ما تو خانواده مذهبی و بین ۳ تا پسر بزرگ میشه …با موافقت حاج باباش کاملا سنتی ازدواج میکنه….درست زمانی که تو قلبش نسبت به همسرش حسی پیدا میکنه و خدا ثمره زندگیشون رو میده….طوفانی سهمگین میاد و زندگیشون رو از هم می پاشونه…حالا میخواهیم همراه بشیم ببینیم زنه قصه ما در مقابل سختیها چطور دوام میاره

قسمتی از داستان

وقتی مامان میره سریع میپرم سر کمد تا لباس راحتیم رو عوض کنم چون این حاج بابای ما بدش میاد دختر باز بگرده.

یک بلیز آستین بلند همراه یک شلوار دمپا گشاد بر میدارم و میپوشم…شونه رو برمیدارم و موهای بلندم رو شونه میزنم

بابا هیچ وقت بهم اجازه کوتاهی مو نمیده میگه همه زیبای زن به موهای بلندش ،حاج بابا دیگه…به تصویرم تو آیینه نگاه میکنم …زیبای افسانه ای و خاصی ندارم اما مامان میگه چهره معصومی دارم.

راست میگه همین چهره معصومم باعث شده بابا اجازه بده حداقل دیپلم بگیرم
مامان- کجا موندی پس
صدای بلند مامان من رو به خودم میاره…سریع موهام رو میبندم و به طبقه پایین میرم همه اعضا خانواده طبق معمول تو آشپزخونن…
من- سلام به همه
حاج بابا سرش رو بلند میکنه و با چهره ای که همیشه عبوسه نگاهم میکنه..سرم رو پایبن میندازم همیشه از حاج بابا میترسیدم.

قلب مهربونی داشت اما چشمهاش همیشه ترسناک بود اما تا به حال از گل کمتر بهم نگفته