دانلود رمان یک شب طولانی
نویسنده:حسین کاوه
قسمتی از متن رمان :
تمام پالتویش خیس خیس شده بود و صدای سرفه هایش را فقط خودش می شنید .
روی گوش های تمام مردم زمانه اش ، انگار پنبه فرو برده بودند . کسی دربند تنهایی او اسیر نبود و او تنها میان هلهله ی جمعیتی که نمی شناخت و گویی در ازدحام این همه شلوغی و بوق و کرنای خیابان ها به آرام ترین رویای خیالش دل بسته بود و بی صدا قدم می گرفت و می گذشت .
تپش های قلب آسمان ، از بغض شکسته شده اش ، به ریزش اشک های ابرها رسیده بود .
مدام روی سرش می غرید و می بارید . دویدن های مکرر و پر از تکرار عابران ، برای او هیچ معنایی نداشت .
خیس تر از باران ، به نای دَم اش ، قبل از هر قدمی که بگیرد ، نفس را می شمرد .
خسته بود …
خسته تر از میزبانی زمین و نوازش های پر از زخم بادهایی که به صورتش سیلی می زدند .
بی هویت تر از ناشناخته های عبورش ، به راهی دل بسته بود که رو به خانه متروکه اش کشیده می شد .
در آیینه خیالش ، هیچ تصویری جز چهره حکاکی شده دختری که تسخیرش کرده بود و روحش را به غارت می برد ، نمی دید .
هر چقدر آسمان می بارید ، او اشک هایش را فرو می خفت و گویی زیر چشم هایش ، خشک تر از هر بیابان دنیایی بود که می دید .
سرما و درد را نمی فهمید و به ظاهر احساسی نداشت ، اما او گرم سوختن بود و غرق عشق.
مهم نبود ، چند نفر برای فرار از باران به او تنه بزنند ؛ مهم ، عبور او و رسیدن به اوج تنهایی و نقطه شروع حضورش ، برای هزارمین شب فرتوت در کنار آرام بود .