خلاصه رمان: قرار است
سهیل با خواهر زاده دامادشان که یگانه نام دارد ازدواج کند. در شبی که قصد
دیدار یگانه را دارد با دختری(نسترن) تصادف کرده و از ترس فرار میکند و بعد
عذاب وجدان او را مجبور می کند تا به دنبال سر نخی از نسترن باشد. این در
حالی است که یگانه از موضوع تصادف بی خبر است و رفتارهای سرد سهیل باعث
ناراحتی های او شده و ...