نام کتاب : من عاشق بودم تو چطور ؟
نویسنده : aida.1996 کاربر انجمن
خلاصه داستان :
بگم؟- بگو- سارا هم دوستت داره.یعنی یه کمی بهم گفته.ناگهان قفل کردم و در حالتی که روی تخت
نشسته بودم به مهسا نزدیک شدم با تعجب نگاهش کردم و گفتم:"جدا؟"- آره بابا.از نگاهاش
نفهمیدی؟مامان هم خیلی دوسش داره فکر کنم کاملا موافق باشهمن که هنوز هنگ بودم به دیوار خیره
شده بودم.تقریبا دهانم باز بود.مهسا گفت:"چیه؟هنگیدی؟"- فکر نمی کردم دوستم داشته باشه-
وا........مگه داداشم چشه؟- فکر می کردم خودش دوست پسر داره!- نه بابا اهل اینجور چیزا نیست-
بهش لو ندی ها ولی برای تولدش قراره با تو و سهیل و سارا و مهدیس بریم رستوران- ایول.........چه
عالی.داداش شب جمعه قراره برام خاستگاربیاد.- تو هنوز18سالته- قراره بیان نامزد کنیم بعد از 3 سال
عروسی کنیم- بگو نه........- ا........داداش خوب بذار بیان- می شناسیش؟- پسر شمسی خانوم که
همبازی تو بود قبلا که یه مدت با هم دعوا کرده بودید.خونه قبلی مون رو می گم.با مامان رفته بودیم
دیدم ماشالا چه قد و هیکلی کرده!بزرگ شده مامانش هم گفت میایم خاستگاری....- خودت نظرت
چیه؟- به نظرم بیان حالا تا ببینیم چی بشه!- بگو بیان.کار و بارش چیه؟- تو بانک کار می کنه.درس هم
می خونه.خونه هم داره- بگو بیان- آی قربون داداش گلم برم..