نام رمان :پایان خط
به قلم :رقیه مستمع
حجم رمان : ۴.۸۸ مگابایت پی دی اف
خلاصه ی از داستان رمان:
باورم نمیشه زمان با این سرعت گذشته و من به اینجا رسیده ام من باقی مانده ام تنهای تنها.
در یک خانواده کم جمعیت به دنیا آمدم پدر و مادرم متعلق به خانواده پر جمعیتی بودند و خواهر و برادر زیاد داشتند.
ولی با اختلافاتی که بین آنها وجود داشت همیشه قهر بودند و با کسی رفت و
آمد نمیکردند و با هم به این نتیجه رسیده بودند که نباید بچه دار شوند و….
صفحه ی اول رمان:
باورم نمیشه زمان با این سرعت گذشته و من به اینجا رسیده ام من باقی مانده ام تنهای تنها.
در یک خانواده کم جمعیت به دنیا آمدم پدر و مادرم متعلق به خانواده پر جمعیتی بودند و خواهر و برادر زیاد داشتند.
ولی با اختلافاتی که بین آنها وجود داشت همیشه قهر بودند و با کسی رفت و
آمد نمیکردند و با هم به این نتیجه رسیده بودند که نباید بچه دار شوند و
سالها روی حرفشان بودند تا اینکه به خواست خدا من هدیه ای برای آنها شدم با
اینکه من را نمیخواستند ولی تمام عمرشان را برای خوشبختی و خوشحالی من صرف
کردند.
کودکیم را توی مهدکودک و همراه بچه های دیگه بزرگ شدم چیز
زیادی یادم نمیاد از دوران مدرسه ولی روز اول را به خوبی یادم میاد بچه های
دیگه گریه میکردند ولی من میخندیدم گریه آنها برایم معنی نداشت یکه تاز
خانواده بودم هر چی میخواستم برایم مهیا بود.
پدر و مادرم زیاد عاطفی نبودند و من وابستگی عاطفی نسبت به آنها نداشتم به همین خاطر مستقل بزرگ شدم و اختیارم دستم بود.
دوران ابتدایی و راهنمایی خیلی ساده و بدون هیچ اتفاق خاصی گذشت.
اما دبیرستان، حالا که فکر میکنم بهترین روزهای زندگیم و بهترین خاطراتم مربوط به آن موقع است.