نوشته MS.EB کاربر نودهشتیا
خلاصه:
یک تصمیم ! یک تصمیم سخت ؛ یک سوال با چهار گزینه که امکان دارد هر یک از گزینه های آن غلط باشد و من کسی هستم که باید به این سوال جواب دهم ! آیا گزینه درست را انتخاب می کنم؟ سرنوشت برای من چه رقم خواهد زد؟ درست یا غلط؟..پایان خوش
قسمتی از داستان
مریم خانم : مهدیار مهدیار مادر بیا !
مهدیار : بله مامان جان چی شده ؟
ـ بیا ببین مادر این عکس دختر همسایه خالت
ایناست اسمش نازنین اینقدر دختر بانمک و شیطونی که خدا می دونه به نظر من
شما زوج خوبی می شین یه پسر اخمو و بد اخلاق با یه دختر شاد و شیطون …
ـ صبر کن صبر کن ، چی شد؟ باز که افتادین
دنبال دختر واسه من اونم چی؟ نازنین! دختره ی لوس ، که همیشه ی خدا نیشش
بازه با اون جکای بی مزش !
ـ وا ! دختر به این خوبی چرا حرف در میاری ؟
ـ مامان جان زن باید سنگین باشه با وقار باشه یه زره هم مغرور باشه نه مثل این!
ـ اِ اِ اِ جناب عالی دختر سنگین می خوای ؟
اگه سنگین می خوای همین دختر همسایمون هدی به اون سنگینی و با وقاری تازه
مغرور هم که هست ! چش بود، گفتی نه؟ ها؟
ـ وای مامان تورو خدا دارم زن می گیرم نه
گودزیلا به اون که دیگه نمی گن سنگین و یه ذره مغرور ایشون خدای غرور؛ حالا
غرورش هیچی با قیافش چی کار کنم؟! به خدا میمون ازاون خوشگل تره !
ـ خب پس همین عسل دختر خالت به این خوشگلی !
ـ بله خوشگل ولی خیلی بد جنس و خشن ، زن باید مهربون باشه!
ـ پس الناز راس کار خودته !
– الناز دیگه کیه ؟
ـ بابا دختر همکار بابات. دختر به اون مهربونی!
تعداد صفحات:۲۹۷ پرنیان،۸۹ پی دی اف