نام کتاب : زمستان داغ
نویسنده : اسماء کرمی پور
منبع : نودهشتیا
قسمتی از رمان زمستان داغ :
عروس ، دوماد اومدن! صدای پر از شادی پردیس بود که اومدن پرهام و لعیا رو خبر می داد.
تمام کسانی که توی سالن بودند به سمت در خروجی رفتند که این لحظات رو تماشا کنند به جز من که توانایی دیدن مرگ رویاهامو نداشتم!
اشک توی چشمام حلقه بست.
چیزی که اون روزا مهمون همیشگی چشمام بود.
من همیشه پرهامو مرد زندگیم می دونستم و حالا اون داشت با کسی غیر از من ازدواج می کرد.
پرهام پسر عمه من بود و چهار سال از من بزرگتر بود. دقیقاً چهار سال و دو ماه و بیست و سه روز!
تا
قبل از اون روز که خبردار شدم پرهام از دختر همسایه اشون خواستگاری کرده،
هر شب با فکر روزهایی که با پرهام ازدواج کرده ام خوابم می برد.