نویسنده :فتانه حاج سید جوادی
گرد اورنده و ارسال :فرزانه
این کتاب در ۱۰ سال ۳۰۰ هزار نسخه فروش داشته و برخی از نوبتهای چاپ آن با شمارگان ۱۰
هزار نسخه در خور توجه است. بامداد خمار به زبان آلمانی نیز ترجمه شده که در آلمان با میانگین ۱۰
هزار نسخه بارها به چاپ رسیده است.
بخشی از رمان بامداد خمار:
-پدرت ناراضی است سودابه. خیلی از دستت ناراحت است.
-آخر چرا؟ من که نمی فهمم. خیلی عجیب است ها! یک دختر تحصیلکرده به سن و سال
من هنوز نمی تواند برای زندگی خودش تصمیم بگیرد؟ نباید خودش مرد زندگی خودش را انتخاب کند؟
-چرا، می تواند. یک دختر تحصیلکرده امروزی می تواند خودش انتخاب کند. باید خودش انتخاب کند.
ولی نباید با پسری ازدواج کند که خیلی راحت دانشکده را ول می کند و می رود دنبال کار پدرش.
نباید زن پسر مردی شود که با این ثروت و امکاناتی که دارد، که می تواند پسرش را به بهترین
دانشگاه ها بفرستد، به او می گوید بیا با خودم کار کن، پول توی گچ و سیمان است. نباید زن
مردی بشود که پدرش اسم خودش را هم بلد نیست امضاء کند. سودابه، در زندگی فقط چشم
و ابرو که شرط نیست. پدر تو شبها تا یکی دو ساعت مطالعه نکند خوابش نمی برد. تو چه طور
می توانی با این خانواده زندگی کنی؟ با پسری که تنها هنر مادرش این است که غیبت این و آن
بکند. بزرگترین لذت و سرگرمیش در زندگی سرک کشیدن و فضولی کردن درامور خصوصی دیگران
است. تو نمی توانی با این ها کنار بیایی. تو مثل این پسر بار نیامده ای. تو....
سودابه از جای خود بلند شد.
-مامان، من به پدر و مادرش چه کار دارم؟
-اشتباه می کنی. باید کار داشته باشی. این پسر را آن مادربزرگ کرده. سر سفره آن پدر نان خورده.
فرهنگشان با فرهنگ ما زمین تا آسمان فرق دارد.