قسمتی از این رمان زیبا:
صبح با ذوق و شوق عجیبی که تمام وجودم را در بر گرفته بود به مدرسه رفتم و ظهر با عشق سپهر به
خانه برگشتم و منتظر تلفن اش شدم و به محض خوردن اولین زنگ، گوشی را برداشتم وبا عشق و
علاقه جواب حرفهایش را می دادم. دقایقیبا هم حرف زدیم و قرار شد عصر کمی زودتر از کلاس بیرون بیام
تا با سپهر به خانه برگردم. طبق برنامه عصر یک ربع زودتر از خانم ادیب اجازه گرفتم و بیرون امدم کهدیدم
کمی پایین تر منتظرم ایستاده. با عجله به طرف ماشین رفتم و سوار شدم، چونترسیدم یاشار دوباره بی
خبربه دنبالم بیاید
سپهر- سلام خانمی، خسته نباشیسلام، مرسی! فقط سپهر زود از اینجا برو، چون می ترسم یاشار
یکدفعه سرزده بیایدچشم قربان، هر چی شما دستور بدید. در ضمن ممنون کادوت خیلی قشنگ بود.
هم مال تو هم مال یاشار. با هم رفتین خریدین؟
چون موقع اومدن به قصد ماندن نیامده بودم و برای همین مدتی طول می کشه تا تملیف خونه و مدرکم
رو روشن کنم. ولی قول میدم تا تابستون برگردم تا همیشه کنارت باشم و همسفر خاطره هات -
سپهر؟
- جانم
- خیلی دوست دارم
-من هم همین طور، آهوی گریز پایی که به سختی اسیر کردم. راستی تا یادم نرفته اندازه هاتو بهم
بگو ...