چشمان وحشی

 

  • نام رمان : چشمان وحشی
  • نویسنده : راضیه بلوچ اکبری
  • صفحات : 141

#

قسمتی از متن رمان : سلام مامان!چه طوری؟ - -سلام دخترم!برگشتی؟ - همینطور که یقه ی مانتوم را در دست گرفته بودم و خودم را باد میزدم ، گفتم: - -اوه.....اوه! چه قدر هوا دم کرده،مردم از گرما! - مادر با مهربانی نگاهی به چشمانم کرد و گفت : - عزیزم!برو لباستو عوض کن و ابی هم به سرو صورتت بزن،من میرم میز رو اماده میکنم. نفس حبس شده ام را بیرون فرستادم و با بی حوصلگی پله ها روطی کردم،تا به طبقه بالا رسیدم.بعد از تعویض لباس و شستن دست و صورتم به طبقه پایین رفتم. بوی قرمه سبزی مادر فضای اشپزخانه را پر کرده بود. شکمم از گرسنگی به قار و قور افتاد.مادر بشقاب برنج و خورش را جلوی من گذاشت. با عجله بسم الله گفتم و قاشق رابه طرف دهان بردم.انصافا قرمه سبزی مادر ، هم رنگ و هم طعم خوبی داشت.زیر چشمی نگاهی به او کردم و گفتم: -شما نهار خوردید؟

دانلود رمان

دانلود رمان عاشقانه

لینک های دانلود :