- نام رمان : در بطن شب
- نویسنده : الناز دادخواه
- صفحات : 1579
خلاصه رمان : شروع
دوباره زندگی انسان گونه کت که برخلاف تصورش که فکر میکرد همه چی به روال
عادی برمیگرده و زندگیش درست میشه تصوراتش غلط از اب درومد و فهمید دوباره
انسان بودن به اون اسونی که فکر میکنه نیست و مشکلات جدیدی رو به رو میشه و
خطرات خیلی جدی و بدتر از قبل سر راهش قرار میگیره که قبل از کشتن فردریک
حتی یه درصد هم بهشون فکر نکرده بود حالا اون دنیای مرموز و خطرناکی که در
پشت چهره ارام شب مخفی شده رو به خوبی میشناسه و این باعث میشه شب براش به
ترسی عمیق تر از گذشته تبدیل بشه …
قسمتی از متن رمان : همه
جا تاریک بود سیاهی دورمو فراگرفته بود نمیدونستم باید کجا برم به هر طرف
که بر میگشتم درخت های سر به فلک کشیده جلوی روم نمایان میشد. مه آبی کم
رنگی درخت هارو فرا گرفته بود. به شدت سردم بوداز شدت سرما می لرزیدم دست
هامو روی بازو هام کشیدم تا با ایجاد اصطحکاک کمی خودم رو گرم کنم نفسم به
شکل بخار از دهانم خارج میشد. سکوت غیرعادی جنگل به وحشتم انداخته بود.
باید از اینجا برم. تنها فکری که تو سرم موج میزد همین بود آهسته آهسته قدم
بر میداشتم حس میکردم از بین درخت ها چندین جفت چشم بهم خیره شدن ترس همه
وجودمو پر کرده بود. دور خودم میچرخیدم سایه تاریکی رو بین شاخ و برگ درخت
ها حس میکردم با صدای لرزونی گفتم: – کی اونجاس؟ خودتو نشون بده جوابی
نیومد. صدای خر خر آرومی از پشتم باعث شد موهام سیخ شه تنم خشک شد صدای
حرکت آروم پایی رو از پشتم میشنیدم خیلی آروم برگشتم نگاهم با چشم های به
قرمزی خون گره خورد حیوانی با دست های میمون و پاهای سگ و بدنی پوشیده از
موهای مشکی دهانی به شکل خطی بریده و دندون های تیز سوزنی که صدای نفس های
همراه با خر خر ضعیف ازش به گوش میرسید از پشت درخت ها بیرون اومد. چند قدم
رفتم عقب – نه نه تو باید از بین رفته باشی فردریک مرده پس لورنس ها هم
باید از بین میرفتن.